آنيساآنيسا، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 5 سال و 11 ماه و 5 روز سن داره

عسل ماماني و بابايي

تعطیلات عید

عروسک خوشگلم سلام امسال اولین سالی بود که من و بابایی در کنارت بهترین تعطیلات عید رو سپری کردیم خیلی بهمون خوش گذشت 28/12/91 سه تایی راهی خونه مامان بزرگ شدم و کل تعطیلات رو پیش اونا گذروندیم روزای اول کسی رو نمیشناختی و پیششون نمیرفتی و همش بغل من و بابایی بودی کم کم با همشون اشنا شدی و باهاشون بازی هم میکردی و همشون رو صدا میکردی و حسابی خستت میکردن تو این مدت کارهای زیادی یاد گرفتی به خوبی راه میری و کمتر زمین میخوری و حرف هم میزنی خیلی خوردنی شدی (دایه ،داده ، کاکه ، بابا ، مامه ، نان ،باوه ،ببه و...) اینا رو میگی همراه خاله و بابایی رفتیم شهر بازی نمیدونی چکارا میکردی خیلی ذوق کرده بودی و همش میخندیدی و باز...
15 فروردين 1392

دخملی من راه میره

دختره گلــــــه مامان   دیگه معنی بیشتر حرفهامو می فهمی و با زبون خودت جوابمونو می دی بیشتر کلمات رو می دونی میگم آنیسا ساعت کو ؟؟ نگاه دیوار می کنی و با انگشتت نشون میدی و می گی آوتا می گم در کو ؟؟؟ نگاه در می کنی می گی : دَ میگم تاب کو زودی میگی تا تا تا و میری سراغ تابت مگم عکس بابا کو میری میاری و میبوسیش و .............. الان هم یه 10 روزی هست که برای اولین بار خودت دستت رو میزنی به زمین و بلند میشی دیگه از این به بعد نیازی به در و دیوار و مبل نداری ، اکثراً من یا بابایی دستتو می گیریم و تو آروم آروم قدم برمیداری وقتی چند قدم میری خسته می شی می خوای بشینی زمین که دیگه بغلت می کنیم ولی از اینکه خودت میتونی راه بری...
24 اسفند 1391

تولد شیرینی زندگیمون

درست در تاريخ ٠٣/١٢/۱۳٩٠ ساعت ٢٠/١٣دقيقه بود كه گل خوش رنگ و زيباي زندگي ما پا به اين دنيا گذاشت و حال و هواي زندگي ما رو سرشار از شادي و طراوت كرد. آنیسا جونم در آخرین روز ماه ربیع الاول متولد شد . به اين بهانه چند تا از كارايي رو كه آنیساكوچولو از بدو تولد انجام داده رو به اختصار مي نويسم : قبل از هر چیز مینویسم که سکسکه زیاد میکنی یه روز کامل ١- تو چهار ماهگی مورخه ١٦/٠٣/٩١ روز سه شنبه برای اولین بار قهقهه زد . ٢- هفته اول پنچ ماهگیش مورخه ٠٨/٠٤/٩١ روز پنجشنبه خودش رو برگردوند و غلت میزد . ٣- تو پنج ماهگی به آتلیه رفتیم و ازش عکس گرفتیم . ۴- تو ٨ ماهگي چهار دست و پا رفت . ٥- تو ٨ ماهگی دندون درآورد . ٦- تو نه ماهگی ماما...
24 اسفند 1391

سال نو

حلول سال نو و بهار طراوت را که نشانه ی قدرت لایزال الهی و تجدید حیات طبیعت می باشد بر همگان مبارک   ...
24 اسفند 1391

آرزو

آرزویم این است که دلت خوش باشد نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند نشود غصه دمی نزدیکت لحظه هایت همه زیبا باشند از خدا میخواهم که همه عمر تو را سالم و خوشبخت بدارد
24 اسفند 1391

تولد بابایی

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است بهانه ی زندگیم تولدت مبارک آنی جون 8 دیماه تولد بابایی بود و روز قبلش با هم رفتیم براش کادوی روز تولدش رو هم خریدیم و سه نفری جشن گرفتیم دوستت داریم بابایی   خدایا شکرت به خاطر وجود همسر مهربانم و دختر نازنینم
28 بهمن 1391

جوجو کوچولوی مامانی

سلام قند عسلم مامانی خیلی وقته برات چیزی ننوشتم راستش رو بخوای این روزا سرم خیلی شلوغه و اصلا فرصت نمیکنم بیام اینجا الان یه فرصت کوچولو پیدا کردم و امدم برات بنویسم امروز 11 ماه و 24 روزت شده قربونت برم چند روز دیگه بیشتر به تولدت نمونده خدا جونم شکرت دخملی من داره یکساله میشه هوووووووووووووووووووووووووووووورابووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس راستش رو بخوای میخواستم تولد یکسالگیت رو مفصل جشن بگیرم کلی هم با بابایی برنامه ریزی کردیم و همه چی آماده بود و یهو منصرف شدم ترسیدم اذیت کنی و بهمون خوش نگذره بابایی هم گفت امسال رو خودمون یه جشن کوچولو میگیریم ایشاله سال بعد حتما تولدت رو مفصلاً جشن میگیرم تا او...
28 بهمن 1391

شب یلدا

سلام عزیز مادر دیشب اولین شب یلدات رو خونه عمه میترا با هم جشن گرفتیم قربونت برم کلی هم بهمون خوش گذشت امسال با وجود تو بهترین و زیبا ترین شب یلدا برای من و بابایی بود دوستت داریم فراووووووووووووووون اینم یه شعر یلدایی برای دختر عزیزم   سی ام آذره و یک  شب زیبا                        یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده        شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون        ...
2 دی 1391

مامان جون صدا دار شدی ااااااا

سلام دخمل کوچولوی مامانی قربونت برم دیگه صدادار شدی و برامون داری حرف میزنی یه مدتیه یه حرف رو تکرار میکنی ، میخوای بدونی اون چیه ؟ حرف ( گ گ گ گ ) اینو میگی دیگه فقط منو بابا جون نیستیم که تو خونه حرف میزنیم آنی جون هم باهامون حرف میزنه و ما هم کلی ذوق میکنیم   بوووووووووووووووووووووس واسه آنی خوشگلم
7 آذر 1391