آنيساآنيسا، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
آرسامآرسام، تا این لحظه: 6 سال و 5 روز سن داره

عسل ماماني و بابايي

آرزو

آرزویم این است که دلت خوش باشد نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند نشود غصه دمی نزدیکت لحظه هایت همه زیبا باشند از خدا میخواهم که همه عمر تو را سالم و خوشبخت بدارد
24 اسفند 1391

تولد بابایی

روزی که به دنیا آمدی هرگز نمیدانستی زمانی خواهد رسید که آرامش بخش روح و روان کسانی هستی که با بودن تو دنیا برایش زیباتر است بهانه ی زندگیم تولدت مبارک آنی جون 8 دیماه تولد بابایی بود و روز قبلش با هم رفتیم براش کادوی روز تولدش رو هم خریدیم و سه نفری جشن گرفتیم دوستت داریم بابایی   خدایا شکرت به خاطر وجود همسر مهربانم و دختر نازنینم
28 بهمن 1391

جوجو کوچولوی مامانی

سلام قند عسلم مامانی خیلی وقته برات چیزی ننوشتم راستش رو بخوای این روزا سرم خیلی شلوغه و اصلا فرصت نمیکنم بیام اینجا الان یه فرصت کوچولو پیدا کردم و امدم برات بنویسم امروز 11 ماه و 24 روزت شده قربونت برم چند روز دیگه بیشتر به تولدت نمونده خدا جونم شکرت دخملی من داره یکساله میشه هوووووووووووووووووووووووووووووورابووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووس راستش رو بخوای میخواستم تولد یکسالگیت رو مفصل جشن بگیرم کلی هم با بابایی برنامه ریزی کردیم و همه چی آماده بود و یهو منصرف شدم ترسیدم اذیت کنی و بهمون خوش نگذره بابایی هم گفت امسال رو خودمون یه جشن کوچولو میگیریم ایشاله سال بعد حتما تولدت رو مفصلاً جشن میگیرم تا او...
28 بهمن 1391

شب یلدا

سلام عزیز مادر دیشب اولین شب یلدات رو خونه عمه میترا با هم جشن گرفتیم قربونت برم کلی هم بهمون خوش گذشت امسال با وجود تو بهترین و زیبا ترین شب یلدا برای من و بابایی بود دوستت داریم فراووووووووووووووون اینم یه شعر یلدایی برای دختر عزیزم   سی ام آذره و یک  شب زیبا                        یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده        شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون        ...
2 دی 1391

مامان جون صدا دار شدی ااااااا

سلام دخمل کوچولوی مامانی قربونت برم دیگه صدادار شدی و برامون داری حرف میزنی یه مدتیه یه حرف رو تکرار میکنی ، میخوای بدونی اون چیه ؟ حرف ( گ گ گ گ ) اینو میگی دیگه فقط منو بابا جون نیستیم که تو خونه حرف میزنیم آنی جون هم باهامون حرف میزنه و ما هم کلی ذوق میکنیم   بوووووووووووووووووووووس واسه آنی خوشگلم
7 آذر 1391

مامانی دلمو شکوندی............ یه دنیا غم داره دلم

دو هفته است که آنیسا لب به شیر من نزده !!! هر بار دعوتش کردم به خوردن گریه کرد ، شبا تو خواب میگم خوابالو بزارم دهنش شاید خورد تا سینمو مذارم دهنش گریه میکنه و پس میده خدا میدونه تو اون ماه اول بعد زایمانم بخاطراینکه سینم رو بگیره چقدر تلاش کردم و چقدر گریه میکردم روزای سختی بود بعد اون شیرم رو میخورد ولی هر بار یه ادایی درمیاورد الان روزای خیلی سختریه!!!! هر زنی رو که میبینم داره به بچش شیر میده و بچه هم خوب شیرش رو میخوره غصم میگیره و فقط آه میکشم و حسرت میخورم ، همین ... ولی هنوز امیدوارم حداقل بتونه شبا بخوره کافیه ، شباساعت میزارم زنگ بخوره هر یه ساعت و نیم من بیدار میشم و تلاش میکنم اما بی فایده !!...
1 آذر 1391

دردت به جونم دخترم ، نبینم مریض شدی!!!!!

سلام عزیز جون چند روزیه خیلی بیقراری میکنی و تب داری غذا و شیر نمی خوری همش باید بغلت کنیم فکر میکردم دوباره میخوای دندون در بیاری که اینجوری اذیت میکنی یکی دو روز که گذشت آبریزش بینی سرفه هم اضافه شد نگو که آنی جونم  سرما خورده همراه بابایی رفتیم دکتر و آقای دکتر معاینه کرد و برات دارو نوشت اما خیلی اذیت شدی شبا نمیتونستی بخوابی داروهاتو که میدم شکر خدا یه کم بهتر شدی قربونت برم ایشاله هیچ وقت دیگه مریض نشی و گل لبخند همیشه رو لبات سبز باشه
1 آذر 1391