سلام عروسک مامان تلخ ترین روز زندگیمون روزی بود که فهمیدیم باید عمل بشی نمیدونی چقدر سخت بود 20 فروردین رفتیم بیمارستان شهریار و تشکیل پرونده دادیم ، تو بغلم بودی و من فقط اشک می ریختم وقتی پرستار اومد تو رو ببره رگ گیری برای سرم من دلم نیومد همراهت برم مامانم اومد و پیشت موند من فقط صدای گریهات رو می شنیدم وبا تو گریه می کردم ساعت 1 بعدازظهر اومدن و بردنت اتاق عمل همش اشک می ریختم و دعا میکردم که سالم و سلامت از اتاق عمل بیای بیرون ، بعد از یکساعت صدای گریت از اتاق عمل می اومد تازه به هوش اومده بودی داشتم دیونه میشدم در رو باز کردم داشتن میاوردنت بیرون سریع اومدم پیشت و همراه پرستار رفتیم بخش ، همش گریه میکردی ایشاله هر چه زودتر خوب ...