دختر گل بابایی
سلام دختر گل بابایی ، دیگه روزهای پایانی رو داریم میگذرونیم قربونت برم دلم برای دیدنت یه ذره شده و انتظار کشیدن برام خیلی سخته انگار که زمان اصلا نمیگذره تا روز موعود که روز تولدت هست فرا برسه .
آنیسا جونم ، دختر گلم چند سالی هست که منتظر اومدنت هستیم چرا اینقدر مامانی و بابایی رو اذیت کردی نمیدونی ما چی کشیدیم تا خدای مهربون تو رو به ما داد . اما به خاطر اینکه تو روزی میای پیشمون همه چی رو تحمل کردیم و فقط توکلمون به خدا بود میدونستیم که خدای مهربون دل هیچ کسی رو نمیشکونه ، روزی که تو اومدی تو دل مامانی دیگه همه غم و غصه هامون رو فراموش کردیم . از اون روز شادی و نشاط رو به ما هدیه کردی و به زندگی من و مامان جونت رنگ و بوی تازه ای بخشیدی و به یقین میدانم که با آمدنت به این دنیا تمام خاطرات تلخ آن دوران را فراموش خواهیم کرد و زندگی جدیدی را آغاز خواهیم کرد . دختر ناز بابایی ، مامانی برای بدست آوردنت رنجها و سختی های زیادی کشید بسیار صبورانه و با مهربانی با این مشکلات دست و پنجه نرم کرد امیدوارم مهربون یار سایشو بالای سر من و تو نگه داره .باباجون برای دیدنت لحضه شماری میکنم آنیسا جونم با نگاه کردن به تکونهایی که می خوری و دست و پاهای کوچولویی که میزنی آرامش میگیرم و هر روز به زندگی امیدوارتر میشم قربونت برم من . در نهایت از خدای مهربون سپاسگزارم و روزی هزاران مرتبه خدای مهربون رو شکر میکنم که تو رو به ما هدیه کرد و از مامانی (همسر عزیزم ) هم به خاطر تمام مهربانیهاش و زحماتی که کشیده تشکر میکنم . دوستتون دارم